خبرنگار:مژگان دشتی/سردبیر:علیرضا مهران پور
شهیدی که سوژه شد
یزد_ رویداد ایساتیس؛یکی از دوستان گفت امروز آخرین فرصت ارسال قصه به جشنواره است، حیف که در این جشنواره شرکت نمیکنی. یک آن به ذهنم خورد که خاطره خودم و محمد را به قصه تبدیل کنم. از زمان خبر دوستم تا زمانی که تصمیم گرفتم و قصه را ضبط کردم و فرستادم، نیم ساعت هم نشد؛ یعنی اصلا سناریویی وجود نداشت،من فکر میکنم لطف و محبت خود شهید بود.
عطر و یاد شهدا در بیست و پنجمین جشنواره مرحله استانی بین المللی قصهگویی در تالار فرهنگ اردکان طنینانداز شد. محسن دهقان که خاطره دوست شهیدش را قصه کرده بود، با عنایت شهید، اشکِ حاضرین در تالار فرهنگ اردکان را جاری کرد.
بعد از اجرا میروم سراغش، میپرسم از قصهات بگو؛ میگوید: من با آقامحمد اینانلو در مدرسه ایمان چند سال همکلاس بودیم،محمد جزو بهترینها بود؛ هم یک رزمیکار خیلی خوب، هم یک دانشآموز نمونه و همیشه شاگرد زرنگ مدرسه و هم دانشآموز نمونه منطقه ما بود، در فعالیتهای فرهنگی مسجد محلهمان فعال بود. وقتی هم وارد گردان شد جزو بسیجیان نمونه گردان ۱۰۶ عاشورا بود و این گردان هم، نمونه کل کشور شد.
دهقان ادامه میدهد: ما با هم یک رقابت خیلی شدید داشتیم، ولی فرقمان در این بود که همیشه میخواستم «من» موفق باشم، اما محمد سعی میکرد «کل مجموعه» را بالا ببرد؛ یعنی تلاش میکرد اسم مدرسه سر زبان بیفتد. بعد از آن رقابتها من خدمت سربازی رفتم؛ افتادم ارتش، مرز پاکستان، صفر هشتِ خاش. محمد هم در کرج ماند و درسش را ادامه داد.
قصهگوی جشنواره ادامه میدهد: چند سالی بود که از محمد خبر نداشتم، ولی گوشه ذهنم بود که چه سرنوشتی برای محمد رقم خواهد خورد. محمد لیسانس علوم سیاسی گرفت و جزو دانشجوهای نمونههای دانشگاه تهران بود،خیلی دوست داشتم با محمد ارتباط بگیرم و بگویم من الان تحصیل کردم، دو لیسانس دارم و فوق لیسانسم را گرفتم. الان برای خودم یک مهندسی شدم و سری توی سرها دارم، از محمد خبر نداشتم تا اینکه در فضای مجازی داشتم جستجو میکردم که یک لحظه عکس محمد را دیدم ،عکس رو باز کردم که صفحه باز شود اولین چیزی که به چشمم خورد کلمه شهید محمد اینانلو بود.
محسن دهقان که اشک در چشمانش حلقه زده بود ادامه میدهد: آن لحظه من با زانو زمین خوردم و اشک ریختم و گفتم باز هم محمد توانست جوری رفتار کند که بشود عزیزدردانه حضرت زینب، توانست جوری رفتار کند که علاوه بر مردم، خدا هم عاشقش شود. بعد از آن داستان رفاقت ما چندین برابر شد. الان همیشه عکس محمد در اتاقم نصب است و هر جا که کارم گیر میافتد به محمد میگویم میشود دعا کنی؟ و دعای محمد هم ردخور ندارد.
محسن دهقان که آمدنش به این جشنواره هم عجیب و غریب میداند، اینگونه تعریف میکند: یکی از دوستان گفت امروز آخرین فرصت ارسال قصه به جشنواره است، حیف که در این جشنواره شرکت نمیکنی. یک آن به ذهنم خورد که خاطره خودم و محمد را به قصه تبدیل کنم. از زمان خبر دوستم تا زمانی که تصمیم گرفتم و قصه را ضبط کردم و فرستادم، نیم ساعت هم نشد؛ یعنی اصلا سناریویی وجود نداشت. من فکر میکنم لطف و محبت خود شهید بود. آنچه که در این جشنواره مهم بود این بود که بچهها حداقل با یک شهید آشنا شوند. این برای من کفایت میکند. من میتوانم خودم را پیش خودم برنده مسابقه بدانم که توانستم رفیق شهیدم را معرفی کنم. این بهترین هدیه برای من است.
صحبتهای آقامحسن که تمام شد، من هم داشتم گریه میکردم که دیدم دانشآموزی گریهکنان و متأثر از قصهی شهید محمد اینانلو به طرف آقامحسن میآید. محسن دهقان به این دانشآموز گفت: باید خوشحال باشی که یک رفیق خوب داریم، میدانستی از امروز یک رفیق خیلی خوب داری؟
بعد هم عکس شهید محمد اینانلو را به این دانشآموز دختر داد و گفت: بیشتر، دانشآموزان سر مزار محمد میروند.
برچسب ها :اردکان ، سوژه جشنواره قصه گویی ، شهید مدافع حرم
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰